یخامریلغتنامه دهخدایخامری . [ ی ُ م ِ ] (اِخ ) هشام بن منصوربن شبیب ... سکسکی یخامری ، از کثیربن هشام کلابی و جز او روایت کرد و هیثم بن خلف دوری و محمدبن مخلد از او روایت دارند.وی
یخاری باشلغتنامه دهخدایخاری باش . [ ی ُ ] یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دو شعبه ٔ قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی سوی پایین یا پایین س
یخاری باشلغتنامه دهخدایخاری باش . [ ی ُ ] یوخاری باش . (اِخ ) (به معنی سوی بالا یا بالاسری یا صدر مجلس ) نام شعبه ای از دو شعبه ٔ قاجار. مقابل آشاقی باش (به معنی سوی پایین یا پایین س
رباعلغتنامه دهخدارباع . [ رَ ] (ع اِ) حالت نیکو: و هم علی رباعهم ، ای علی حالة الحسنة او امرهم الذی کانوا علیه ؛ آنان بر رباعشان هستند، یعنی بر آن حالت نیکو یا کاری که در آن بود
جنگلغتنامه دهخداجنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن