چیغلغتنامه دهخداچیغ. (ترکی ، اِ) چیق . پرده مانندی که از نی و چوب های نازک سازند و از پیش در خانه آویزند. (از برهان ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
چیغابلغتنامه دهخداچیغاب . (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخ
چیغه زنلغتنامه دهخداچیغه زن . [ غ ِ زَ ] (نف مرکب ) بهادر و دلاور. جنگی و غازی . (ناظم الاطباء).ظاهراً مصحف جیغه زن باشد.
چرغفرهنگ انتشارات معین(چَ) (اِ.) پرنده ای است شکاری از نوع باز و به اندازة کلاغ با رنگ خاکستری و لکه های سیاه و سفید.
چغانهفرهنگ انتشارات معین(چَ نِ) (اِ.) از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند.
چیغابلغتنامه دهخداچیغاب . (اِخ ) دهی است از بخش موسیان شهرستان دشت میشان . در 32هزارگزی جنوب خاوری موسیان کنار راه اتومبیل رو دزفول به موسیان واقع است . 250 تن سکنه دارد. از رودخ
چیغه زنلغتنامه دهخداچیغه زن . [ غ ِ زَ ] (نف مرکب ) بهادر و دلاور. جنگی و غازی . (ناظم الاطباء).ظاهراً مصحف جیغه زن باشد.
قولانجقواژهنامه آزاددر زمان قدیم به اسب قولان میگفتن در باتلاقی در جنوب روستا که زینه نام دارد اسب یاهمان قولان به گل مشینه اربابه میگه قولان چیغ(اسب بیرون بیا)به همین دلیل اسم روس
در دادنواژهنامه آزاددر دادن یا درگرفتن آتش زدن - آتش گرفتن طزر = طویله /اصطبل بزرگ ناخود = نخود چوخت = سقف ساقیج = نوعی آدامس سیاه رنگ که از شیره گیاهی به نام ﹶسوﹾ بدست می آید و ما
چغلغتنامه دهخداچغ. [ چ ِ ] (اِ) پرده مانندی است که از چوبهای باریک سازند و به این معنی با قاف هم آمده است . گویند باین معنی ترکی است . (برهان ). نوعی از پرده که از سیخهای نی ر