وتارلغتنامه دهخداوتار. [ وِ ] (ع مص ) مواترة. (منتهی الارب ). در پی یکدیگر شدن . || یک روز یا دو روز در میان روزه داشتن . || نامه و خبر در پی یکدیگر فرستادن یکان یکان با مهلت .
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن الوتّار. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی چ لیپزیک ص 211 و 212 شود.
منستیرلغتنامه دهخدامنستیر. [ م ُ ن َ ] (اِخ ) موضعی به افریقیه معبد زاهدان وتارکان . (منتهی الارب ). شهری در تونس بر شبه جزیره ای در خلیج حکامه که 20000 تن سکنه دارد و بندری است ص
ضبابيدیکشنری عربی به فارسیمانند مه , مه الود , تيره وتار , کرکي , ريش ريش , پرزدار , خوابدار , تيره , مه دار , مبهم
مؤرخلغتنامه دهخدامؤرخ . [ م ُ ءَرْ رَ ] (ع ص ) مُوَرَّخ . دارای تاریخ وتاریخ نوشته . (ناظم الاطباء). و رجوع به مورخ شود.