نضورلغتنامه دهخدانضور. [ ن ُ ] (ع اِمص ) خوبی و تازه روئی . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || (مص ) نضرة. نَضَر. نضارة. (اقرب الموارد) (المنجد). نَضر. (المنجد). رجوع به نَضَر و ن
نذورلغتنامه دهخدانذور.[ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَذْر : به ایفای نذور ونوافل قیام کرد. (سندبادنامه ص 279). رجوع به نَذْر شود. || (مص ) نَذْر. رجوع به نَذْر شود.
نزورلغتنامه دهخدانزور. [ ن َ ] (ع ص ) زن کم فرزند یا کم شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نَزِرَة. (ازالمنجد). زن اندک زاینده . (دهار). اندک فرزند
نزورلغتنامه دهخدانزور. [ ن ُ ] (ع مص ) نَزْر. نَزارة. نُزورة. (منتهی الارب ). رجوع به نَزْر شود. || (ص ، اِ) ج ِ نَزِرَة، به معنی زن کم شیر یا کم فرزند. (از المنجد).
نظورلغتنامه دهخدانظور. [ ن َ ] (ع ص ) مهتر که مردم دست نگر او باشند و به وی نگرند در هر امور. نظورة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهتری که مردم در هرکاری به وی نگرندو دست نگر او ب
ناوردفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد ۲. جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان ۳. جولان
تازه روییلغتنامه دهخداتازه رویی . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) تازگی و نیکویی صورت . (ناظم الاطباء). خوشرویی . شادی . جوان سیمایی . گشاده رویی . بشاشت . نَضْرة. (منتهی الارب ) (دهار). نَ
نضرلغتنامه دهخدانضر. [ ن َ ض َ ] (ع اِمص ) خوبی . تازه روئی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ) چیز خالص . (غیاث اللغات از لطایف اللغات ). || (مص ) تازه و ب
نضارةلغتنامه دهخدانضارة. [ ن َ رَ ] (ع اِمص ) تازگی . تازه روئی . خوبی . (منتهی الارب ). در اصل به معنی زیبائی و تابناکی روی است ، سپس در مورد هر فراخی و آسودگی به کار رفته . (از
ناورد دادنلغتنامه دهخداناورد دادن . [ وَ دا دَ ] (مص مرکب ) جولان دادن . جولان کردن : بر زمین فراخ دِه ناورددر هوای بلند کن پرواز.مسعودسعد.