ناروفرهنگ مترادف و متضاد۱. متقلب، مکار، نادرست، ناروزن ۲. حقه، حیله، فریب، مکر، ناجوانمردی، نیرنگ ۳. ناراهوار ≠ درستکار
نارولغتنامه دهخدانارو. (اِ) پرنده ای است خوش آواز مانند بلبل . جَل . (برهان قاطع) (از شعوری ). ناروه . (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین ) : نارو بنارون بر ساری بیاسمن برقمری بنسترن
نارو خوردنلغتنامه دهخدانارو خوردن . [رَ / رُو خوَرْ / خُر دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، یکدستی خوردن . نارفاقتی دیدن . اغفال شدن . فریب خوردن .
نارو زدنلغتنامه دهخدانارو زدن . [ رَ / رُو زَ دَ ] (مص مرکب ) نارفاقتی کردن . شرط رفاقت به جای نیاوردن . خیانت ورزیدن . تقلب کردن . فریب دادن .- نارو زدن به کسی ؛ به او خیانت کردن
نارویلغتنامه دهخداناروی . [ رَ / رُ ] (حامص مرکب ) عمل نارو. رجوع به نارو شود. || ناروانی . نارایجی : ناروی کار.
ناروهلغتنامه دهخداناروه .(اِ) نارو. پرنده ای خوش آواز مانند جل و بلبل . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به نارو شود.