مقرورلغتنامه دهخدامقرور. [ م َ ] (ع ص ) خنک و سرمارسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خنک و سرمازده و سرمارسیده و گرفتار سرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : پنجه ٔ سرو و شاخ
مغرورفرهنگ مترادف و متضادپرادعا، پرمدعا، خودبین، خودپرست، خودپسند، خودخواه، خودستا، غره، فریفته، گرانسر، گردنفراز، متبختر، متفرعن، متکبر، مدمغ، مستکبر ≠ افتاده، فروتن
مقروریلغتنامه دهخدامقروری . [ م َ رَ ری ی / م ُ رَ ری ی ] (ع ص ) درازپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مقروریلغتنامه دهخدامقروری . [ م َ رَ ری ی / م ُ رَ ری ی ] (ع ص ) درازپشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کهکهةلغتنامه دهخداکهکهة. [ ک َ ک َ هََ ] (ع مص ) دمیدن سرمارسیده (مقرور) به دست خود. (ازاقرب الموارد) (از تاج العروس ج 9 ص 409). دمیدن سرمازده بر دست خود تا گرم شود. (ناظم الاطبا
جفیرلغتنامه دهخداجفیر. [ ج َ ] (اِخ ) موضعی است به ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . حجرالملک در این شعر خود:لمن النار أوقدت بجفیرلم ینم عنک مصطل مقرور.از آن یاد کند.
جرجانلغتنامه دهخداجرجان . [ ج ُ ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ). معرب گرگان است و آن شهری باشداز دارالملک استرآباد. (برهان ) (آنندراج ). همان گرگان است که در کتب جغرافی قدیم ا
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن