متعجرلغتنامه دهخدامتعجر. [ م ُ ت َ ع َج ْ ج ِ ] (ع ص ) شکم که نوردگیرد از فربهی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از فربهی شکم وی نورد گرفته و چین دار شده
متاجرلغتنامه دهخدامتاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَتجِرَة. (اقرب الموارد). ج ِ متجر و متجرة، محلهای تجارت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به متجرة شود. || تجارتها. (فرهنگ فارسی معین
متعجردلغتنامه دهخدامتعجرد. [ م ُ ت َ ع َ رِ ] (ع ص ) برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). و رجوع به معجرد شود.
متعجردلغتنامه دهخدامتعجرد. [ م ُ ت َ ع َ رِ ] (ع ص ) برهنه و عریان . (ناظم الاطباء). و رجوع به معجرد شود.
حمادلغتنامه دهخداحماد. [ ح َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عمربن یونس بن کلیب الکوفی یا واسطی مولی بنی سواءةبن عامربن صعصعة، معروف بعجرد. شاعر مشهور مکنی به ابی عمرو و قیل ابی یحیی . از مخ