لذاذلغتنامه دهخدالذاذ. [ ل َ ] (ع مص ) لذاذة. خوشمزه یافتن چیزی را. || مزه یافتن : لذّ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ). || خوش خوردن . (تاج المصادر).
لزازلغتنامه دهخدالزاز. [ ل ِ ] (اِخ ) نام اسب حضرت رسول (ص ) که مقوقس والی مصر با ماریه ٔ قبطیه هدیه فرستاد.(منتهی الارب ). نام اسب حضرت رسول . (مهذب الاسماء).
لزازلغتنامه دهخدالزاز. [ ل ِ ] (ع اِ) پشتوان در. (منتهی الارب ). چوپ که پس در افکنند. ج ، لزز. (مهذب الاسماء). || سریش . گویند فلان لِزازُ خصم ؛ یعنی سریش خصم است . || (اِخ ) نا
لزازلغتنامه دهخدالزاز. [ ل ِ] (ع مص ) با هم دشمنی کردن . با هم دشمنانگی کردن . با هم خصومت ورزیدن . دشمنی . دشمنانگی . خصومت . ملازه .
لذاذةلغتنامه دهخدالذاذة. [ ل َ ذَ ] (ع مص ) لذاذ. خوشمزه یافتن چیزی را. (منتهی الارب ). مزه یافتن . (منتهی الارب ) (زوزنی ): لذ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ).
لذادیکشنری عربی به فارسیچنين , اينقدر , اينطور , همچو , چنان , بقدري , انقدر , چندان , همينطور , همچنان , همينقدر , پس , بنابراين , از انرو , خيلي , باين زيادي , براي ان (منظور) , از ا
لذاذةلغتنامه دهخدالذاذة. [ ل َ ذَ ] (ع مص ) لذاذ. خوشمزه یافتن چیزی را. (منتهی الارب ). مزه یافتن . (منتهی الارب ) (زوزنی ): لذ هُوَ؛ مزه دار و بامزه گردید. (منتهی الارب ).
مزه یافتنلغتنامه دهخدامزه یافتن . [ م َ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) لذاذة. (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (دهار) (زوزنی ). لذاذ. (از منتهی الارب ). لذة. (دهار) (ترجمان القرآن ). لذت
خوش خوردنلغتنامه دهخداخوش خوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لذاذ. لذاذت . (تاج المصادر بیهقی ). || خوب خوردن . کنایه از در رفاه زیستن . در نعمت و خصب روزگار گذاشت
لذیذلغتنامه دهخدالذیذ. [ ل َ ] (ع ص ) بامزه . (منتهی الارب ). خوش خوار. خوش خواره . خوشمزه . مزه ناک . (دهار). مزه دار. خوش خوراک . خوش . خوش طعم : آن خوشه بین فتاده بر او برگها
مصاحبتلغتنامه دهخدامصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). ن