قباحلغتنامه دهخداقباح . [ ق َ ] (ع اِ) پیوندجای ساق و ران . (منتهی الارب ). قبیح . رجوع به قبیح شود.
قباهلغتنامه دهخداقباه . [ ق َ ] (ع اِ) قبا و جامه ٔ پوشیدنی . (ناظم الاطباء) : ترا همیشه تفاخر بگوهر اصلی است حسود را به کلاه گهرنگار و قباه . سلمان ساوجی (از آنندراج ).رجوع به
قباحت داشتنلغتنامه دهخداقباحت داشتن . [ ق َ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) زشتی و بدی داشتن . || فضیحت و رسوائی آوردن . افتضاح داشتن . (ناظم الاطباء).
قباحتلغتنامه دهخداقباحت . [ ق َ ح َ ] (ع اِمص ) قُباح .قبح . زشتی . زشت شدن . || دنائت . سماجت . شناعت . بدی . فساد. بدکاری . (ناظم الاطباء) : هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی داند
قباحتلغتنامه دهخداقباحت . [ ق َ ح َ ] (ع اِمص ) قُباح .قبح . زشتی . زشت شدن . || دنائت . سماجت . شناعت . بدی . فساد. بدکاری . (ناظم الاطباء) : هرچ آن قبیح تر بکند یار خوبروی داند
قباحت داشتنلغتنامه دهخداقباحت داشتن . [ ق َ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) زشتی و بدی داشتن . || فضیحت و رسوائی آوردن . افتضاح داشتن . (ناظم الاطباء).
بی قباحتلغتنامه دهخدابی قباحت . [ ق َ ح َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قباحت ) آنکه زشتی چیزی را درنیابد. رجوع به قباحت شود.