سربندلغتنامه دهخداسربند. [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) پنبه یا جامه و یا چوبی که بر دهانه ٔ شیشه فروبرند تا مظروف از ریختن و تباهی مصون ماند. آنچه بر سرظرفی چرمین یا از شیشه و غیره بندن
سربندلغتنامه دهخداسربند. [ س َ ب َ ] (اِخ ) ده بخش نمین شهرستان اردبیل . دارای 210 تن سکنه است . آب از رودخانه ٔ قره سو و محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سربندانلغتنامه دهخداسربندان . [ س َ ب َ ] (اِخ ) قصبه ای جزء دهستان ابرشیوه و پشت کوه بخش شهرستان دماوند. دارای 1850 تن جمعیت است . آب آن از چشمه سار، محصول آن غلات ، بنشن ، قیسی .
سربندرلغتنامه دهخداسربندر. [ س َ ب َ دَ ] (اِخ ) ایستگاهی است میان مرغزار و بندر شاهپور راه آهن جنوب ایران و در 915هزارگزی تهران قرار گرفته است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سربندانواژهنامه آزادسربندان روستایی است در 80 کیلومتری شمال شرق تهران. منطقه ای خوش آب و هواست و سیب آن شهرت جهانی دارد