زیچلغتنامه دهخدازیچ . (اِ) بیرون کشیدگی . (ناظم الاطباء). با جیم فارسی بمعنی بیرون آوردن و بیرون کشیدن . (برهان ، ذیل زیج ). کشیدن . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || (ص )
زیچ بستنلغتنامه دهخدازیچ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از کارعمده کردن . مرادف رسد بستن . (آنندراج ) : زیچ در عشق چو من کس نتواند بستن من ز تبریزم اگر خواجه نصیر از طوس است .
زیچکلغتنامه دهخدازیچک . [ چ َ ] (اِ) زیجک . (ناظم الاطباء).همان زونج مرقوم ، یعنی روده ٔ گوسفند که خشک کنند و بریان سازند. (رشیدی ). روده ٔ گوسفند باشد که با برنج و گوشت و دیگر
زیچ بستنلغتنامه دهخدازیچ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از کارعمده کردن . مرادف رسد بستن . (آنندراج ) : زیچ در عشق چو من کس نتواند بستن من ز تبریزم اگر خواجه نصیر از طوس است .
زیچکلغتنامه دهخدازیچک . [ چ َ ] (اِ) زیجک . (ناظم الاطباء).همان زونج مرقوم ، یعنی روده ٔ گوسفند که خشک کنند و بریان سازند. (رشیدی ). روده ٔ گوسفند باشد که با برنج و گوشت و دیگر
چاه زیچلغتنامه دهخداچاه زیچ . [ هَِ ] (اِ مرکب ) زمین [ در زمین ] همواری که در نشیب و فراز نباشد بعمق شصت گز بلند [ کنند ] و آن را مشبک سازند و در آن نشینند تا کیفیت افلاک و نجوم د
شکست افتادنلغتنامه دهخداشکست افتادن . [ ش ِ ک َ اُ دَ ] (مص مرکب ) شکست و مغلوبیت حاصل شدن . هزیمت رسیدن . (از یادداشت مؤلف ) : بدانست کافتاد خواهد شکست سبک نزد شه رفت زیچی بدست . اسد
زیجلغتنامه دهخدازیج . (معرب ، اِ) معرب زیگ است و آن کتابی باشد که منجمان احوال و حرکات افلاک و کواکب را از آن معلوم کنند. (برهان )... و بمناسبت آن نام علمی است در اصول احکام عل