باذخلغتنامه دهخداباذخ . [ ذِ ] (ع اِ) کوه سخت بلند. (مهذب الاسماء). کوه بلند. (قطر المحیط). جبال بواذخ . (منتهی الارب ). کوههای بلند. || گردن افراز. ج ، بُذَّخ ، بَواذِخ . (منته
بذخلغتنامه دهخدابذخ . [ ب ُذْ ذَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ باذخ . (از ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به باذخ شود.
اسوسلغتنامه دهخدااسوس . [ اَ وَ ] (ع ص ) ستور که در سرین آن بیماری سوس باشد. (منتهی الارب ). || (ن تف ) نعت تفضیلی از سائس ، سائس تر : اما امةالفرس فاهل الشرف الباذخ و العز الشا
بلندلغتنامه دهخدابلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ ف
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن ظالم بن غیظبن مرةبن عوف بن سعدبن ذبیان . مکنی به ابولیلی . از فتاکان و دلیران مشهور عرب است در جاهلیت ، و در بزرگی و مناعت بدو مثل زنند