اساورةلغتنامه دهخدااساورة. [ اَ وِ رَ ] (ع اِ) ج ِ اُسوار و اَسْوِرة. جج ِ سِوار. یاره ها. دست برنجنها. || سواران فرس . سواران و اسپان . (آنندراج ): همه جهان را عمارت کرد واساوره
اسطورةدیکشنری عربی به فارسیافسانه , نوشته روي سکه ومدال , نقش , شرح , فهرست , علا ءم واختصارات , اسطوره
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن سمی بن رواس بن دالان بن صعب بن حارث بن مرهب همدانی المرهبی . ابن الکلبی گوید که او وقعه ٔ قادسیه را درک کرد، و او راست :اقدم اخافهم علی
اسوارلغتنامه دهخدااسوار. [ اِس ْ/ اُس ْ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب از فارسی ) قائد فارسیان : الاسوار [ بالکسر ]، من اساورةالفرس ، عجمی معرب ، و هو الرامی و قیل الفارس . و الاسوار [
اسوارانلغتنامه دهخدااسواران . [ اَس ْ ] (اِ) ج ِ اسوار. سواران . || گروهی از فارسیان نژاده . (التفهیم ). دهقانان و شهزادگان و مرزبانان . اساورة. رجوع به اخبارالطوال ص 302 و خاندان
اسواریلغتنامه دهخدااسواری . [ اُس ْ ] (اِخ ) ابوعیسی . محدث است ، منسوب به اساورة. (منتهی الارب ). وی ازابوسعید خدری و از او قتاده روایت کند. (سمعانی ).