فقعةلغتنامه دهخدافقعة. [ ف َ ع َ ] (ع اِ) به عربی گل زرد را نامند و محتمل است که فقحة بوده باشد به حاء مهمله که ورد اصفر است . (فهرست مخزن الادویه ).
فقاعةدیکشنری عربی به فارسیجوشيدن , قلقل زدن , حباب براوردن , خروشيدن , جوشاندن , گفتن , بيان کردن , حباب , ابسوار , انديشه پوچ
فقرةدیکشنری عربی به فارسیپرگرد , پاراگراف , بند , فقره , ماده , بند بند کردن , فاصله گذاري کردن , انشاء کردن
خرباشلغتنامه دهخداخرباش . [ خ ِ ] (ع اِ) تنگی و حیص و بیص . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). تنگی و اغتشاش . (ناظم الاطباء).- فقعة خرباش ؛ سماروق کلان . (منتهی الارب ).
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را
شمالولغتنامه دهخداشمالو. [ ش َ ] (اِ) نبات ادبر. (مهذب الاسماء). سماروغ . نوعی قارچ . (یادداشت مؤلف ). فطر. کمات . کما. (مهذب الاسماء): الفقعه ؛ شمالو. (دهار). القرحان ؛ نوعی اس
برف آبلغتنامه دهخدابرف آب . [ ب َ ] (اِ مرکب ) برفاب . آب برف . (برهان ) (ناظم الاطباء). ماءالثلج . آب که از ذوب شدن برف بحاصل آید. (یادداشت مؤلف ). || آب که برای سرد شدن برف در
فقرةدیکشنری عربی به فارسیپرگرد , پاراگراف , بند , فقره , ماده , بند بند کردن , فاصله گذاري کردن , انشاء کردن