متتابعاًلغتنامه دهخدامتتابعاً. [ م ُ ت َ ب ِ عَن ْ ] (ع ق ) پیاپی . به طور متتابع (معنی اول ). و رجوع به پیاپی شود.
متتابعلغتنامه دهخدامتتابع. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص )پی در پی شونده . (آنندراج ). پی در پی و متوالی . مأخوذ ازتازی ، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل . (ناظم الاط
دوزخلغتنامه دهخدادوزخ . [ زَ ] (اِ) جهنم . (لغت محلی شوشتر). جهنم به عقیده ٔ همه ٔ ادیان ، جایی در جهان دیگر که بزه کاران را در آنجا به انواع عقوبت کیفر دهند. (یادداشت مؤلف ).
متتابعاًلغتنامه دهخدامتتابعاً. [ م ُ ت َ ب ِ عَن ْ ] (ع ق ) پیاپی . به طور متتابع (معنی اول ). و رجوع به پیاپی شود.
متتابعلغتنامه دهخدامتتابع. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص )پی در پی شونده . (آنندراج ). پی در پی و متوالی . مأخوذ ازتازی ، پی در پی و یکی پس از دیگری و متعاقب و متوالی و مسلسل . (ناظم الاط
شاذلغتنامه دهخداشاذ. (اِخ ) امیری در متابعان یبغو که مقارن حمله ٔ عرب در طخارستان ، مشرق بلخ سلطنت میکردو نیزک طرخان که در بادغیس بود مطیع این شاذ بشمار می آمد. رجوع به ایران د