منحلغتنامه دهخدامنح . [ م َ ] (ع مص ) دادن . (المصادر زوزنی ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). دادن و عطا کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || منح الناقة؛ پشم وشیر و بچه
منحلغتنامه دهخدامنح . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ مِنحَة.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منحة شود.
منهلغتنامه دهخدامنه . [ م َ ن َ ] (اِ) مینا را در ایران منه میگفتند و آن بر دو قسم بود: منه ٔ مادی که به وزن امروز 561 گرم بود و منه ٔ پارسی که معادل 420 گرم بود . (ایران باستا
منهلغتنامه دهخدامنه . [ م َ ن َه ْ ] (اِ) فک اسفل که چانه و مرتبه ٔ پائین دهان باشد. (برهان ). فک را گویند و آن را چانه نیز نامند. (جهانگیری ). زنخ که آن را چانه نیز گویند و ای
منهلغتنامه دهخدامنه . [ م ِ هَُ ] (ع حرف جر + ضمیر) در عربی به معنی ازاو. (برهان ) (آنندراج ): و منه ؛ و از اوست . او راست .(یادداشت مرحوم دهخدا). حاشیة منه ؛ حاشیه ای که خود م
منحصلغتنامه دهخدامنحص .[ م ُ ح َص ص ] (ع ص ) موی ِ افتنده . (آنندراج ). موی افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریده . (آنندراج ). دنب بریده . (ناظم الاطباء) (از منته
منحوطةلغتنامه دهخدامنحوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منحوط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبان و شتران گرفتار بیماری نحطة . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منحوط و منحطة شو
منحوفلغتنامه دهخدامنحوف . [ م َ ] (ع ص ) لاغر و نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نحیف . (اقرب الموارد).
منحةلغتنامه دهخدامنحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطا و دهش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک
منحصلغتنامه دهخدامنحص .[ م ُ ح َص ص ] (ع ص ) موی ِ افتنده . (آنندراج ). موی افتاده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریده . (آنندراج ). دنب بریده . (ناظم الاطباء) (از منته
منحوطةلغتنامه دهخدامنحوطة. [ م َ طَ ] (ع ص ) تأنیث منحوط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبان و شتران گرفتار بیماری نحطة . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منحوط و منحطة شو
منحوفلغتنامه دهخدامنحوف . [ م َ ] (ع ص ) لاغر و نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نحیف . (اقرب الموارد).