صادر کردنلغتنامه دهخداصادر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بازرگانان ، محصول کشوری را به کشورهای دیگر فرستادن . رجوع به صادرات شود. || انجام دادن تشریفات صدور شناسنامه (سجل
اصدار کردنلغتنامه دهخدااصدار کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اصدار فرمودن . صادر کردن فرمان یا نامه .
حکم کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. امر کردن، دستور دادن، فرمایش دادن، فرمودن، فرمان دادن ۲. رای صادر کردن، قضاوت کردن، داوری کردن ۳. فتوا دادن ۴. نظر دادن، رای دادن ۵. اقتضا کردن، ایجاب کردن ۶
وارد کردنلغتنامه دهخداوارد کردن . [ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآوردن . داخل کردن به جایی . داخل کردن کالا و جز آن . مقابل صادر کردن . || مطلع کردن . واقف کردن . || فرود آوردن . وارد سا
اظهار کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط هار کردن، مُصرّ بودن، اعلامکردن، رسما گفتن، اعلامیه (قطعنامه) صادر کردن، تأکید کردن▼، اظهار داشتن