ساغریلغتنامه دهخداساغری . [ غ َ ] (اِخ ) (مولانا...) از شاعران قرن نهم و معاصران و معاشران عبدالرحمن جامی و از ولایت ساغر و مقیم هرات و مردی ساده دل و بدشعر بود. بسال 877 هَ . ق
ساقریلغتنامه دهخداساقری . (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت . (آنندراج از بهار عجم ) (ملحقات برهان ). چرمی است که از پوست کفل خر یا اسب ساخته شود. چسته . || کفل اسب . || قسمی کفش طلاب دی
صاغریلغتنامه دهخداصاغری . [ غ َ ] (ترکی ، اِ) ساغری . کیمخت و چسته و پوست خر و یاپوست اسب دباغی شده . رجوع به ساغری شود. || قسمی کفش مخصوص علما و طلاب قدیم بی پشت پاشنه ، با پاشن
ساغری دوزلغتنامه دهخداساغری دوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ کفش ساغری . ساغری ساز. صاغری دوز. رجوع به ساغری و صاغری شود.
ساغری دوزیلغتنامه دهخداساغری دوزی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن ساغری . حرفه و شغل سازنده ٔ ساغری . رجوع به ساغری شود.
ساغری سازلغتنامه دهخداساغری ساز. [ غ َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ کفش ساغری . ساغری دوز. رجوع به ساغری شود.
ساغری سفلیلغتنامه دهخداساغری سفلی . [ غ َ ی ِ س ُ لا ] (اِخ ) مِی کَند. دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری آوج . کوهستانی ، سردسیر و آبش
ساغری دوزلغتنامه دهخداساغری دوز. [ غ َ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ کفش ساغری . ساغری ساز. صاغری دوز. رجوع به ساغری و صاغری شود.
ساغری دوزیلغتنامه دهخداساغری دوزی . [ غ َ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن ساغری . حرفه و شغل سازنده ٔ ساغری . رجوع به ساغری شود.
ساغری سازلغتنامه دهخداساغری ساز. [ غ َ ] (نف مرکب )سازنده ٔ کفش ساغری . ساغری دوز. رجوع به ساغری شود.
ساغری سفلیلغتنامه دهخداساغری سفلی . [ غ َ ی ِ س ُ لا ] (اِخ ) مِی کَند. دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین ، واقع در 8 هزارگزی شمال خاوری آوج . کوهستانی ، سردسیر و آبش
ساغری سوختهلغتنامه دهخداساغری سوخته . [ غ َ ی ِ ت َ / ت ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی چرم گرانبها که کتب نفیسه ٔ قدیم را بدان جلد میکردند. رجوع به ساغری شود.