رومیلغتنامه دهخدارومی . [ ی ی ] (ع ص ، اِ) بادبان کشتی خالی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رومیلغتنامه دهخدارومی . (ص نسبی ) منسوب به روم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ). منسوب به روم و به این معنی اخیر جمع آن روم است . گویند: رجل ر
رومی بچهلغتنامه دهخدارومی بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) اشک چشم . ج ، رومی بچگان . (فرهنگ فارسی معین ).
رومی خویلغتنامه دهخدارومی خوی . (ص مرکب ) رومی خو. آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود. متلون المزاج . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که دورنگ و متلون مزاج باشد
رومی زنلغتنامه دهخدارومی زن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زنی که از اهل روم باشد. (فرهنگ فارسی معین ).- رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از برهان ).