درنگیلغتنامه دهخدادرنگی . [ دِ رَ ](ص نسبی ) آهسته کار. بطی ٔ. بطیئة. کاهل . تنبل . مماطله کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهمال کار : برو تا به درگاه افراسیاب درنگی مباش و منه سر به
درنگیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بااستقامت؛ مقاوم: ◻︎ گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی: ۲/۸۴).۲. طولانی.۳. چیره؛ مسلط.۴. [قدیمی، مجاز] سست؛ درنگکننده؛ کاهل: ◻︎ درنگی ن
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.
درنگی دادنلغتنامه دهخدادرنگی دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . امهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تأخیر. تأخیر کردن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ).
درنگی ساختنلغتنامه دهخدادرنگی ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ کردن . سهل انگاری کردن . مماطله . تأخیر کردن . سستی کردن : به هر سو یکی نامه ای کن درازبسیچیده باش و درنگی مساز. فر
درنگی شدنلغتنامه دهخدادرنگی شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و کند شدن . متأخر گشتن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی ). التیاء. (المصادر زوزنی )
درنگی کردنلغتنامه دهخدادرنگی کردن . [ دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . ابطاء. (دهار) اکراث . الباث . تبطئة. (دهار) (المصادر زوزنی ). تثبیط. (دهار) (تر
درنگی خواستنلغتنامه دهخدادرنگی خواستن .[ دِ رَ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) مهلت خواستن . استمهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درنگی شود.
درنگی دادنلغتنامه دهخدادرنگی دادن . [ دِ رَ دَ ] (مص مرکب ) مهلت دادن . امهال . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تأخیر. تأخیر کردن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ).
درنگی ساختنلغتنامه دهخدادرنگی ساختن . [ دِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) درنگ کردن . سهل انگاری کردن . مماطله . تأخیر کردن . سستی کردن : به هر سو یکی نامه ای کن درازبسیچیده باش و درنگی مساز. فر
درنگی شدنلغتنامه دهخدادرنگی شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و کند شدن . متأخر گشتن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی ). التیاء. (المصادر زوزنی )
درنگی کردنلغتنامه دهخدادرنگی کردن . [ دِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . کندی کردن . آهستگی کردن . ابطاء. (دهار) اکراث . الباث . تبطئة. (دهار) (المصادر زوزنی ). تثبیط. (دهار) (تر