تقوالغتنامه دهخداتقوا. [ ت َ ] (ع اِمص ) پرهیزکاری و ترس از خدا. (از ناظم الاطباء). تقوی . رجوع به تقوی شود.
تقوافرهنگ مترادف و متضاداتقا، پارسایی، پرواپیشگی، پروادار، پرهیزگاری، تدین، تقدس، تورع، دیانت، دینداری، زهد، عفاف، فضیلت، ورع ≠ ناپارسایی
تقوعلغتنامه دهخداتقوع . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است به قدس که انگبین را بدان نسبت کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). (خیمه زدن ). یکی از شهرهای یهودا است که در نزدیکی بیت اللحم به
تقوعلغتنامه دهخداتقوع .[ ت َ ق َوْ وُ ] (ع مص ) خمیده رفتن همچون رونده در خارستان . || بر درخت برآمدن کربسه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تقوادلغتنامه دهخداتقواد. [ ت َ ] (ع مص ) کشیدن ستور و جز آن خلاف سوق ، فهو من امام و ذلک من خلف . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقوید شود.
تقوالةلغتنامه دهخداتقوالة. [ ت ِ ل َ ] (ع ص ) رجل تقواله :مرد نیکوسخن یا بسیارگوی چرب زبان . (ناظم الاطباء).