آتشگاهلغتنامه دهخداآتشگاه . [ ت َ ] (اِ مرکب ) بیت النار. (السامی فی الاسامی ). آتشکده . معبد آتش پرستان : کیخسرو آنجا شد [ به آتشگاه کرکو] و پلاس پوشید و دعا کرد ایزد تعالی آنجا
آتشگاهلغتنامه دهخداآتشگاه . [ ت َ ] (اِخ ) نام قلعه ای بوده است محکم به ترشیز. (نزهةالقلوب ). || نام محلی در مغرب باکو بفاصله ٔ پانزده هزار گز، و ایرانیان را در قدیم چندین آتشکده
آتشگاهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بنایی در پیرامون شهرها که زردشتیان در آن آتش روشن میکنند.۲. [قدیمی] آتشکده: ◻︎ نفسم سرد و سینه آتشگاه / دهنم خشک و دیده طوفانبار (انوری: ۱۹۲).۳. جای افروخت
آتشگهلغتنامه دهخداآتشگه .[ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آتشگاه . آتشکده : چنین بود رسم اندر آن روزگارکه باشد در آتشگه آموزگار.نظامی .
آتشگهلغتنامه دهخداآتشگه .[ ت َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) آتشگاه . آتشکده : چنین بود رسم اندر آن روزگارکه باشد در آتشگه آموزگار.نظامی .
موقددیکشنری عربی به فارسیاجاق , اتشگاه , کانون , بخاري , منقل , اتشدان , کف منقل , منزل , سکوي اجاق , کوره کشتي