آب دوغ خیارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخوراکی مرکب از دوغ، خیار خردشده، سبزی، کشمش، مغز گردو، و نان تریدشده.
آب دوغلغتنامه دهخداآب دوغ . (اِ مرکب ) ماستی با آب بسیار، گشاده کرده : کسی را کو تو بینی درد سرفه بفرمایش تو آب دوغ و خرفه . طیان .- امثال :بخیه به آب دوغ زدن ؛ رنجی بیفائده برد
آب دوغفرهنگ انتشارات معین(اِمر.) 1 - ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند، ماستی با آب بسیار. 2 - گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود، دوغاب .
ترهلغتنامه دهخداتره . [ ت َ رْ رَ / ت َ رَ / رِ ] (اِ) از «تر» + «ه » (پسوند پدید آورنده اسم از صفت ) پهلوی ترک معرب آن ترج و طرج در شاهترج . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر سبزی ک
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرا
ذرتلغتنامه دهخداذرت . [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) گیاهی است چون نی و آن را میوه ای به بزرگی یک و دو خیار بلفافهائی پیچیده و به درون میوه چوبی است که خوردنی نیست و بر آن دانه های بسیار م
راندنلغتنامه دهخداراندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بد
خیارلغتنامه دهخداخیار. (اِ) میوه ای است از طایفه ٔ کدو آبدار و بی مزه ولی گوارا که تخازن نیز گویند و بر دو قسم است خیار بالنگ که خیارتره و خیارسبز نیز گویند و معطر و سبز واستوان