گزکواژهنامه آزادگِزِک یعنی عوض - تغییر گزک دادن یعنی عوض کردن - تغییر دادن - جابجا کردن مثال= خودت را گزک کن یعنی خودت را عوض کن - خودت را اصلاع کن گزگ گذاشتی یعنی عوضی گذاشتی
گاکوواژهنامه آزاد(کرمانی)گوکو؛ چهار دست و پا راه رفتن کودک. || گاکو یا گوکو کردن: چهار دست و پا راه رفتن بچه.
گوند گزواژهنامه آزاد(بختیاری) گُوند گَز؛ رُتِیل، عنکبوت درشت و کوتاه پای که گویند نوعی از آنها گزنده است و سمی مهلک دارد.
گاکوواژهنامه آزاد(کرمانی)گوکو؛ چهار دست و پا راه رفتن کودک. || گاکو یا گوکو کردن: چهار دست و پا راه رفتن بچه.
اسفندارانواژهنامه آزاددرکتاب گرکویه چنین معنی شده: اسپندار مز نام فرشته ای درایران باستانست که اسفنداران نام این روستای کهن از آن برگزیده اند