کلکواژهنامه آزادkelek انگشت انگشت Kelek انگشت (بوشهر و اطراف) کَلَک؛ منقل کباب پزی (رک. فرهنگ معین و عمید). کِلْک:(kelk) در گویش گنابادی به انگشت کوچک دست و پا گویند ، زکاوت ،
کلکشواژهنامه آزاداین نام یک روستا در شهرستان زنجان از توابع تهم نیز می باشد که در قدیم رفت آمد از شمال از این روستا زیاد بود با نام ترکی(گل ،گت ) که به فارسی رفت و امد میشود نام
کلکلواژهنامه آزادکَلْکَلْ:(kalkal) در گویش گنابادی یعنی بحث ، جدال. (رک کلکل و کل کل در دهخدا، معین و عمید)
کلکشواژهنامه آزاداین نام یک روستا در شهرستان زنجان از توابع تهم نیز می باشد که در قدیم رفت آمد از شمال از این روستا زیاد بود با نام ترکی(گل ،گت ) که به فارسی رفت و امد میشود نام
کلکلواژهنامه آزادکَلْکَلْ:(kalkal) در گویش گنابادی یعنی بحث ، جدال. (رک کلکل و کل کل در دهخدا، معین و عمید)
شامورتی بازیواژهنامه آزاد1.دوزو کلک2.شعبده بازی3.حقه بازی به عنوان مثال می گویند:«بیا برو واسه من شامورتی بازی درنیار!من خودم ختم روزگارم»که نوعی اصطلاح عامیانه است.