چرواژهنامه آزادچُر= سردرگم، نخ، طناب و ... که در هم مغشوش شده و دو سر آن ناپیدا باشد. بول، ادرار (اراکی) چُر؛ ادرار.
کلخنگواژهنامه آزادمیوه ای کوچک به اندازۀ دانه های گندم و سبزرنگ که در کوه ها و شیار سنگ ها رشد می کند مزه ای چرب مانند و کمی ترش دارد برای تقویت حافظه و مخلوط آن با چند گیاه دیگر
پاچه خارواژهنامه آزاد(عامیانه) کسی که پاچۀ دیگران را می خاراند؛ چاپلوس و متملق و چرب زبان. ظاهراً این کلمه برای اولین بار از یکی از سریال های طنز مهران مدیری به زبان فارسی راه یافت
گنبلهواژهنامه آزادروستایی از دهستان خرمرود بخش مرکزی شهرستان تویسرکان استان همدان که در سال 94 آمار آن توسط مرکز بهداشت محل 325 نفر اعلام شد. تا مرکز شهرستان 28 کیلومتر فاصله دار
سالوسواژهنامه آزادواژه ای یونانی که بعد از حملهٔ اسکندر وارد ادبیات ایران شده است. و به چم (معنی) شادان، چرب زبان، خوش گذران، فتان است. و از واژهٔ نهوسلوس و یا نحوسلوس و یا نحوسل