پرزواژهنامه آزادحصاری که دور تا دور آن از شاخه های درختان استفاده می شود perz به معنی بریده بریده و بصورت دانه های ریز درآمده؛ مثال:این پنیر پرز شده است، یعنی در اثر یخ زدگی بر
پرزیغواژهنامه آزادپُرزیغ که در عربی بُرزغ شده است یعنی جوان تنومند و با انرژی - إز کتاب لغات فارسی در عربی ادیشیر کلدانی
پرزیغواژهنامه آزادپُرزیغ که در عربی بُرزغ شده است یعنی جوان تنومند و با انرژی - إز کتاب لغات فارسی در عربی ادیشیر کلدانی
ملهواژهنامه آزادمِلَّه /mella/= قلمی، ظریف، باریک؛ خیار ملَّه = خیار قلمی (خیاری که بر روی پوست آن موهای پرز مانندی مشاهده شود.) مِل = مو