شاخواژهنامه آزادکسی که فکر کند خیلی بالاست؛ مثلاً:فلانی شاخه. ||یعنی ولم کن! دست از سرم بردار. مثلاً:یک نفر بگوید من بهترم و از این جور پزدادن ها؛ و آن قدر ا
ساتیرواژهنامه آزادساتیر خدای درجه دوم رفیق باخوس که با گیسویی راست ایستاده گوشهای نوک تیز دو شاخ کوچک و ساقهای بز معرفی شده و یک جام یک ( چوبی که میوه درخت کاج بر سر آن بود و شاخ
شهازواژهنامه آزادلغت ترکی عشایر ترک قشقائی به بز نر پیشرو گله شهاز می گویند بز نر پنچ ساله به بالا که بخاطر شاخ ها و موهای بلندش زیبائی خاصی دارد و کل گله گوسفند از پشت سر او ح
گرتوپواژهنامه آزاد(بلوچی؛ فنوج) گِرتوپ؛ نوعی خانۀ محلی گِرد در جنوب سیستان و بلوچستان، عمدتاً در شهرستان فنوج، که مصالح آن شاخ و برگِ نخل، خاک و نوعی درخت وحشی به نام داز است.
سرمشواژهنامه آزادزردآلوی خشک شده و شکرسوده که مغز بادام را به جای هسته در آن بگذارند. || در لغتنامه ها به معنی زردآلوی خشک آمده، اما شاید نام رقمی از زردآلو نیز باشد، چرا که ابو
آتش کومهواژهنامه آزادآتش کومَه:(تالشی) «آتش کومَه یا اٌتش کومَه»:آشپزخانه بیرون از خانه، کومه ای که در کنار خانه در آن آتش پخت و پز و تنور برپا کنند. بر اساس اینکه آتش با افروختن هی