سر انداختنواژهنامه آزادحرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال . سر باختن، سر فدا کردن. || کسی را سر انداختن؛ در تداول عامه، او را متوجه کردن؛ او را ملتفت کرد
از سرواژهنامه آزادبهخاطرِ، بهدلیلِ، برایِ در واقع "حرفاضافهی مرکب" بودنِ "ازسرِ" مقصود من است. به متنهای زیر توجه کنید: ۱) طی یکروز و ظرف یکساعت / نامهای مختصر گذاشت و ر
شلوغ بازیواژهنامه آزادسر و صدا و فعالیت هیجان زده و غیر ضروری، هارت و پورت، لاف و گزاف، رفتار اغراق آمیز و تصنعی.
شاسکولواژهنامه آزادفردی گاها گیج که زود گول میخورد و کارها و رفتاری که نشان از ضریب هوشی پایین وی است از او سر میزند. گاها مترادف کودن ، خنگ و نادان در زبان عامه می باشد.
آزگارواژهنامه آزادمداوم، پشت سر هم، کامل، تمام. اصطلاحاً به معنی لعنتی ، بی فایده ، بی حاصل ، از دست رفته ، حرام شده
پمپهواژهنامه آزادنام امپراطور هم دورۀ جولیوس سزار که در نبرد با وی در یونان شکست خورد و سپس گریخت و به مصر رفت و به هنگام پیاده شدن از قایقش، فرد ناشناسی او را به ضرب دشنه کشت و