سکلواژهنامه آزاداستخوان موتور سیکلت سِ کِ ل (فارسی) استخوان ( استفاده شده در روستای آباده طشت (اکنون شهر شده است).
سیلواژهنامه آزاد(ترکی) مرکب از سو (آب) و ائل (علامت جمع)؛ به معنی هجمۀ آب. تنداب، لور (بخوانید چون بور)، لف (بخوانید چون کف). "لور" و "لف" در زبانهای بومی ایرانی روان اند. آنه
خالتورواژهنامه آزادخالتور از واژۀ روسیِ «خالتورا» (халтура)، به معنیِ سطل آشغال است و توسعاً یا به کنایه، به «کار بی ارزش»، «کارِ (هنری یا ادبیِ) با کیفیتِ پایین»، «کارِ سرِهم بند
دولواژهنامه آزادبیوه - زنی که از شوهرش به دلیل طلاق یا فوت شوهرش جدا شده باشد. دُوْل:(dowl) در گویش گنابادی یعنی سطل چرمی که از آن برای برداشتن آب از چاه یا خاک در هنگام حفر چ
سورفکتانتواژهنامه آزادسطح پرداز؛ این واژه معادل فارسی سورفکتانت(Surfactant) در رشته مهندسی شیمی است که معنای آن ماده فعال سطحی می باشد