افغانواژهنامه آزادفریاد، فغان، ناله، زاری، غوغا، فریاد از درد مصیبتی. همچنان نام قبیله یی است در مناطق مرزی بین افغانستان و پاکستان که شکل معرب اوغان می باشد شمع دل دمسازم بنشست
برنمی تابدواژهنامه آزادبرنمی تابد. الف. (شخص سوم مفرد از مصدر «برنتافتن» که نفی مصدر «برتافتن» یا «برتابیدن» است) تحمل نمی کند، تاب نمی آورد، نمی پذیرد. مثال: ناوک غمزه بر دل سعدی مزن
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می ستردواژهنامه آزادکودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می س
کاملانواژهنامه آزادکامل ها، به کمال رسیدگان؛ فرهیختگان و کسانی که در علم و عرفان عالی رتبه باشند. در شعر پارسی، کاملان هم رتبۀ عارفان و عاشقان الهی اند؛ مثال:«ای دل و جان کاملان گ
استاد دل کندنواژهنامه آزادشخصی که به مرحله ای میرسد که دل کندن از همه چیز برای او راحت می شود و به اصطلاح در دل کندن به درجه استادی میرسد.