پا دراز کردنواژهنامه آزادپا دراز کردن کنایه از آسوده خاطر شدن از بابت چیزی. شاهد:به چیزی که باشد دلم را نیاز// کنم دست از آن کوته و پا دراز (خواجوی کرمانی؛ همای و همایون)
پل درازواژهنامه آزادیا پل درازو؛ پل به معنی مو در لهجۀ محلی دشتستانی و حتی لری می دهد دراز هم یعنی بلند. پل درازو موجودی خیالی با موهایی بلند بوده که فقط زنی که موقع زایمانش بوده ب
قرمز درآرواژهنامه آزادقرمزدَرآر؛ کسی که آجرهای پخته را، که کمترین فاصله را با آتش کورۀ آجرپزی دارند، از کوره در می آورد.
شورواژهنامه آزادشِوِر - آویزان - دلمکُوز ( shever) اویزان کردن ،دراز کردن (محلی) شِوِر؛ آویزان کردن، به درازا کشیدن.
حواصلواژهنامه آزادحواصیل؛ پرنده ای با پاها و گردن دراز شبیه به لک لک. حواصیل؛ پرنده ای با پاها و گردن دراز شبیه به لک لک.
پل درازواژهنامه آزادیا پل درازو؛ پل به معنی مو در لهجۀ محلی دشتستانی و حتی لری می دهد دراز هم یعنی بلند. پل درازو موجودی خیالی با موهایی بلند بوده که فقط زنی که موقع زایمانش بوده ب