پا دراز کردنواژهنامه آزادپا دراز کردن کنایه از آسوده خاطر شدن از بابت چیزی. شاهد:به چیزی که باشد دلم را نیاز// کنم دست از آن کوته و پا دراز (خواجوی کرمانی؛ همای و همایون)
پل درازواژهنامه آزادیا پل درازو؛ پل به معنی مو در لهجۀ محلی دشتستانی و حتی لری می دهد دراز هم یعنی بلند. پل درازو موجودی خیالی با موهایی بلند بوده که فقط زنی که موقع زایمانش بوده ب
پا دراز کردنواژهنامه آزادپا دراز کردن کنایه از آسوده خاطر شدن از بابت چیزی. شاهد:به چیزی که باشد دلم را نیاز// کنم دست از آن کوته و پا دراز (خواجوی کرمانی؛ همای و همایون)
فرو کردنواژهنامه آزادگستردن، دراز کردن. سر برآور از گلیمت ای کریم پس فرو کن پای بر قدر گلیم منطق الطیر عطار، ت؛شفیعی:ش.بیت:379
شورواژهنامه آزادشِوِر - آویزان - دلمکُوز ( shever) اویزان کردن ،دراز کردن (محلی) شِوِر؛ آویزان کردن، به درازا کشیدن.
دیلاقواژهنامه آزادبرای مسخره کردن افراد قد بلند بلندقد؛ معمولاً برای مسخره کردن کسی می گویند که زیاده از حد دراز باشد. آدم قددراز.