پا دراز کردنواژهنامه آزادپا دراز کردن کنایه از آسوده خاطر شدن از بابت چیزی. شاهد:به چیزی که باشد دلم را نیاز// کنم دست از آن کوته و پا دراز (خواجوی کرمانی؛ همای و همایون)
پل درازواژهنامه آزادیا پل درازو؛ پل به معنی مو در لهجۀ محلی دشتستانی و حتی لری می دهد دراز هم یعنی بلند. پل درازو موجودی خیالی با موهایی بلند بوده که فقط زنی که موقع زایمانش بوده ب
طولانیواژهنامه آزاددراز، دیریاز. "دیریاز" از "دیر" و "یازنده" رویهم میشود "دیرنده" و "دیرکشنده". در ایوان شاهی شبی دیریاز / به خواب اندرون بود با اَرنَواز (فردوسی).
مستطیلواژهنامه آزاددرازچاری. به پارسی، «مربع» که چار بَرَش هم اندازه اند می شود «چاری». «مستطیل» که یک بَرَش درازتر از بَرِ همپهلو است می شود «درازچاری».
مکعب مستطیلواژهنامه آزاددرازخشت. در خشت (مکعب) یال ها هم اندازه اند. در درازخشت (مکعب مستطیل) یکی از یال ها درازتر است.