تارکانواژهنامه آزاد(ترکی) تاریخان؛ محترم. || (ترکی باستانی) پادشاه، قوی، بزرگ؛ تارکان، به این معنی، در زمان امپراطوری خزرها نیز کاربرد فراوان داشته است. || اسم روستایی از توابع بخ
رأسواژهنامه آزادتارَک. زبانزدِ دانشی. برای نمونه، تارکِ یک گوشه (رأسِ یک زاویه) یا سه تارکِ یک سِگوش (سه رأسِ یک مثلث).
تارکانواژهنامه آزاد(ترکی) تاریخان؛ محترم. || (ترکی باستانی) پادشاه، قوی، بزرگ؛ تارکان، به این معنی، در زمان امپراطوری خزرها نیز کاربرد فراوان داشته است. || اسم روستایی از توابع بخ
عمودواژهنامه آزادراست. آن به چَمِ وارونِ کژ است. دو خط عمود بر هم به پارسی می شود دو خد راست بر هم. عمودی از رأس مثلث بر ضلع روبرو فرود می آوریم به پارسی می شود خدی از تارک سِگو
زاویهواژهنامه آزاد(پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) گوشه. "رأس زاویه" به پارسی می شود "سر گوشه" یا "تارَک گوشه". "ضلع زاویه" به پارسی می شود "بَر گوشه". "نقاله" به پارسی می شود