بی بی گلواژهنامه آزاددختر عمه، بی بی:عمه بی بی گل:دختر عمه در زبان آذری به عمه بی بی میگویند در گویش های منطقه مرکزی ایران به مادر بزرگ پدری و زنی که از بستگان نزدیک پدری باشند و سن
بی مسئولیتواژهنامه آزادانجام ندادن یا درست انجام ندادن کارها از سوی فرد برای انجام مطلوب همۀ فعالیت هایی که بر عهدۀ او گذاشته شده است،
ثیبوبهواژهنامه آزاد[ ث َی ْ بو بَ ة ] (ع مص) (اصطلاح فقهی، اصطلاح حقوقی) حالت زنی که شوی دیده و اکنون بی شوی است ، به طلاق یا مرگ شوی . بیوگی . عوانی . بی فریادرسی . مقابل دوشیزگی
بی منطقواژهنامه آزادبی ادب، کسانی که سخن نسنجیده می زنند و همیشه در مقابل سخنان خوب حساسیت نشان می دهند
یوتابواژهنامه آزاددرخشان و بی مانند (خواهر آریو برزن واز سرداران زن ایرانی) (نام دختر) درخشنده، نورانی نام پارسی زهرا خواهر آریو برزن (سردار ایرانی) اولین سردار زن ایرانی نور بی