بقچه بستهواژهنامه آزادکسی که زیاد، و گاهی اوقات بدون دعوت، به منزل دوستان و اقوام می رود. در استان قزوین این فرد را «این در سلام ، اون در علیک» خطاب می کنند .
تاس بقچهواژهنامه آزادوسایل همراه مثل کوله بار - وسایلی که داخل پارچه ای محکم می بندند و به سفر و دنبال کار می روند.
پلونگواژهنامه آزاد(پ ِ لُ ) مترادف بُقچه، شالی که در قدیم لباسهای تمیز خود را برای نگهداری درون صندوقچه ها در آن میپیچیدند.
پینوپروکواژهنامه آزادوصله کردن - وصله پینه کردن - دوخت ودوز - تکه هایی از پارچه های مختلف - از خرده وریزه های پارچه های مختلف ورنگارنگ بقچه ویا جامه ای دوختن - به هم دوختن چند جزء م
جانتاواژهنامه آزادجانتا در گویش و زبان کردی به معنی بغچه و کیف دستی که می تواند چرمی و یا پارچه ای و یا پشمی باشد
تکتمونواژهنامه آزاد- پوشیده و پنهان - آذر آتش ستاره- چشمه جوشان(نام دیگر چاه زمزم تَکتُمُون:پنهان می داشتید (آیه 33 سوره بقره) پنهان می داشتید (آیه 33 سوره بقره)
فارتکواژهنامه آزادفارتق سرزمینی باستانی ،حاصلخیزدر کهگلویه که از تپه ماهورهایی زیبا ومحصور در کوههای با ارتفاع متفاوت تشکیل شده است یک چهارم این منطقه از اب رودخانه ی شیرین فارتک