اصلواژهنامه آزاددونگ (پارسی سره؛ واژۀ پیشنهادی کاربران) پَروَز، آغازه. شاهنامه:بدو گفت من خویش گرسیوزم - به شاه آفریدون کشد پَروَزَم. "اصل بقای انرژی" به پارسی می شود "پَروَزِ
الیکیواژهنامه آزادنام گیاه دریایی. نام قومی از طوایف یهود فامیل می باشد. اکثریت در گز برخوار اصفهان هستند.
اشتوواژهنامه آزادچگونه، چطور، به چه صورت. به کسر الف، سکون شین و ضم تاء. مثال:اشتو رفتی؟ اشتو شکست؟ ضمنا باقی واژگان مثال به فارسی آمده نه گویش. (بروجنی) اُشتو؛ تند و سریع. (به
بیخشواژهنامه آزاداصل و پايه چيزي يا كسي - بيخش برآر : نابود كردن و اصل و اساس را از بين بردن ( گلستان سعدي )
مر قانونواژهنامه آزاداصل قانون (مُرِّ قانون) اصل خود قانون. قانون صریح و بدون هیچ گونه تفسیر، ملاحظه، آسان گیری یا چشم پوشی. فقط خود قانون، نه کمتر نه بیشتر؛ فقط معنا و مفهومی که از