اردواژهنامه آزاد(گبری، گنابادی) اُرْد؛ جنگجو طلبیدن، مبارز طلبیدن، مهلت دهی. || اَرِدْ؛ بیاورَد، پس دهد. || اَرْد؛ فرمانده اردو، سرلشکر، رئیس جنگجویان. || اِرَدَ؛ توان، نیرو.
آرد کپیدنواژهنامه آزادآرد را ربودن و بلعیدن به کسی که قبل از تهیه نان یا هر چیزه دیگه مواد اولیه را ببلعد. عجله در خوردن،آدم همیشه گشنه و فرصت طلب.
اشدواژهنامه آزاد(اَشَد) عطسه، [عوام به آن صبر هم میگویند] (این واژه هم اکنون در گویش شوشتریها متداول است)
سلطان شهرواژهنامه آزادسلطان شهر نام شهری است در شهرستان خرامه از استان فارس. این شهر درسال 1389 مرکز بخش کربال شده است. با توجه به اینکه رودخانۀ کر از کنار سلطان شهر می گذرد، کشت و ز
شاهیکواژهنامه آزادنام روستایی از توابع قاین در خراسان جنوبی. در حال حاضر (سال 1395) حدود 130 نفر جمعیت دارد که بیشتر آن ها از روستاهای اطراف آمده اند و از اهالی قدیمی آن حدود 30
قرجه قیاواژهنامه آزادقرجه قیا تلفظ فارسی قرجه قیه؛ نام روستایی در آذربایجان شرقی است. قَرَجَه واژۀ آذری و به معنی سیاه است. و همچنین قرجه آفتی سیاه رنگ در گندم است که اگر به گندم بز
در دادنواژهنامه آزاددر دادن یا درگرفتن آتش زدن - آتش گرفتن طزر = طویله /اصطبل بزرگ ناخود = نخود چوخت = سقف ساقیج = نوعی آدامس سیاه رنگ که از شیره گیاهی به نام ﹶسوﹾ بدست می آید و ما
افغانواژهنامه آزادفریاد، فغان، ناله، زاری، غوغا، فریاد از درد مصیبتی. همچنان نام قبیله یی است در مناطق مرزی بین افغانستان و پاکستان که شکل معرب اوغان می باشد شمع دل دمسازم بنشست