سرد کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی سرد کردن، باد زدن، یخ زدن، تهویهکردن، هوا دادن شاداب کردن، نیروی تازه دادن ازحرارت محفوظنگاه داشتن، حفاظ کشیدن
سردکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی چال، فریزر، وسیلۀسرمازا، یخچالفریزر، سایدبایساید، یخچال دوبَر، یخچال مصنوعی، سردخانه، پنکه، بادبزن، کولر، کولر آبی، گازی، آبسردکن، پکیجیونیت
سرد شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی د شدن، فسردن، یخ زدن(بستن، کردن، شدن)، منجمد شدن، بستن لرزیدن، سرما خوردن سرد بودن سرد کردن
سردشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی دشده، منجمد، یخی، یخزده، مبرَد، خنک، سرد سرمازا، مبرد، سردکننده
سلاح سردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) رد، گرز▼، نیزه▼، تبر▼، شمشیر▼ پنجهبوکس زره، جوشن، کلاهخود، خود، خفتان، لباس (یراق) جنگ جلیقۀ ضدگلوله، کاسک، کاسکت