رنگینکمانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، چیز رنگین، چیز رنگارنگ، قوس قزح، صدف، طاووس، پر طاووس، طیف، مداد رنگی
مجاورتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاورت، همسایگی، چسبیدگی، نزدیکی همپوشی، همپوشانی، همنهشتی، تداخل تماس، لمس، تقرب مابهالاشتراک، وجه مشترک جوار، محضر، حریم، آستان ◄ جلو، منزل حو
مجاورفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ور، چسبیده بههم، بلافصل، بلافاصله، کناری، پهلویی، جانبی، محیطی مشترک همسایه همنهشت، متداخل، متقاطع، آمیخته پَهلویِ، درجوار، درپیِ قبلی، کنار، پشت
مجاور بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد مجاور بودن، کنار هم بودن، نزدیکبودن، پشتسرهم بودن وجوه مشترکداشتن، نیمهنیمه روی هم افتادن، رویهم افتادن، همنهشت بودن لمس کردن درجوار حضرتش بودن،