نزدیکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد دیک، دوروبر، بغل، بغلدست، دمدست، پیش، جلو تقریبی، برآوردی، تخمینی، اندازهگیری شده، فرضی مقرون، قرین نزدیکشونده
نزدیکیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد م] نزدیکی، کوتاهی فاصله همسایگی، مجاورت قرابت، خویشاوندی تقریب، برآورد، تخمین بههم نزدیکشدن، تقرب، تقارب، همگرایی، تلاقی، برخورد جماع حضیض
نزدیک بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد زدیک بودن، پیشهم بودن، همسایهبودن، هممحلی بودن، کنار هم قرار داشتن، مجاور بودن نزدیک شدن
نزدیکشوندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت دیکشونده، آینده، معلق، مماس، مجانب، نزدیک، متقارب تقریبی، تخمینی