تجردفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی تجرد، عزب بودن، مجردی، استقلال، اجتماعی نبودن دوشیزگی، باکرگی، بکارت، عصمت، خلوص، پاکدامنی بختش بسته (کور) بودن
توجه نکردن [بهشخصدیگر]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود ردن [بهشخصدیگر]، غفلت کردن از دیگری، اعتنا نکردن، اهمیتندادن، اهمیت ندادن، آدم نشمردن غافل شدن غفلت کردن▲
تجزیه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت ه کردن، فاکتور گرفتن، سادهکردن گسیختن، جدا کردن پاشیدن، متفرق کردن بههم ریختن اندیشیدن ذوب کردن، آب کردن
توقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم توقف کردن، ادامه ندادن، بازایستادن، بهتناوب عمل کردن، مکث داشتن ازبحث منحرف شدن، داستان را رها کردن تحرک نداشتن ◄ متوقف شدن
تجربه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر اجه شدن، رویارویشدن، روبرو شدن، برخورد کردن با (مسئله، شرایط، چیز)، لمس کردن، دست بهگریبانشدن، دستوپنجه نرم کردن، خودرا درخطر انداختن، رسیدن، کشف
تولید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت تولید کردن، درست کردن، ساختن، تشکیل دادن آفریدن، پدید آوردن، خلقکردن، اختراع کردن، سرشتن، بهوجود آوردن، نوآوری کردن، هستی دادن، آوردن، بارآوردن، بر