امر محالفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال مر محال، بطلان، عبث، پوچی، بیهودگی، بطالت حرف نامربوط، حرفمزخرف، یاوه، مهمل، سفسطه یاوهگویی، بیهودهگویی، مسخرگی عبث بودن بیمناسبتی، بیج
امر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ن، دستور دادن، فرماندادن، فرمودن، اُرد دادن، امر دادن، امرونهی کردن، ارجاع کردن، مأمور کردن، امضاکردن، منصوب کردن، گماشتن تجویز کردن ◄
ولیّ امرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام امام، امام امت، آیتالله، فقیه، ولی فقیه، مرجع تقلید، امیرالمومنین، رهبر قیمامر، مصلح، دلیل، رهنما، راهنما شیخ، قطب، خلیفه ائمه، امام