برآوردکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دکردن، ارزیابی کردن، درجهبندی کردن، تخمین زدن حدس زدن، فرض کردن
برآمدگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل مدگی، برجستگی▲ چیز برآمده، بینی، چانه، فک، نوک، دماغ، سیب زنخدان، منقار، آنتن، دکمه، چیز برجسته ◄برجستگی▲ آماس، بادکردگی، ورم
برآمدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل برآمده، برجسته، بیرونزده، بیرونآمده بارز، نمایان تراشیده، حکاکیشده عقابی ملتهب، محدب بیروننشسته غدهمانند
برآمدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل رآمدن، ورم کردن، بیرونزدن، بیرون آمدن، جلو آمدن، پیشآمدگی داشتن توجه را جلب کردن، مرئی بودن ریشدرآوردن، زبربودن باد کردن(داشتن)، متورم بودن، آماسیدن
آبروی خودراریختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی خودراریختن، رسوایی به بار آوردن، افتضاح بار آوردن (بالا آوردن، راه انداختن) خود را سبک کردن، نزول اجلال کردن