گره زدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: کمیت زدن، افسار زدن، بهقلادهبستن بههم تابیدن، بافتن، دوختن، کوک زدن، کور کردن دستبند زدن، غلوزنجیر کردن تنگ گرفتن، نگهداشتن
گره بازکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم دن، عقده باز کردن، عقدهگشودن، گره (کلاف) گشودن، رفع ابهام کردن، رفع پیچیدگی کردن، روشن کردن، حل کردن راه را باز کردن، روان کردن بهتر کردن تعبیر کردن،
گردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد گاه، تنگنا، باریکه، گردنه، تنگه، کتل، راه باریک رَدّ (معبر) گلو، سیب آدم، غبغب
گرمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی داغ، فروزان، پرحرارت، تابان، برافروخته، تبزده، ملتهب، بلند، تیز کبابشده، کباب، برشته، برشتهشده، سوخته، تفته، تافته، گداخته، بسیارداغ، تفتیده
گرم شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی گرم شدن، تابیدن، گداختن، سوختن، پختن آتش گرفتن▼ غلیدن، جوش آمدن، جوشیدن گرم بودن، دمای بالا داشتن، ملتهب بودن گرم کردن، آب کردن، ذوبکردن، مایع ک
گرمافرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ما، حرارت، گرمی، دما، تَف، تفت، لهیب سوزش آتش▼ نقطۀ جوش، نقطۀ ذوب، دمای ذوب منطقۀ حاره، آفتاب، خورشید، ظهر، جهنم آتشبازی ◄ مواد منفجره بخار، تب
روشن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی افروختن، برافروختن، آتش زدن، دامن زدن، شعلهور کردن، آتش افروختن، مشتعل کردن، سوزاندن▼ آتش گرفتن، الو کردن (گرفتن)، گر زدن، گرم شدن
قمارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی بندی، بردوباخت، گرو، قرعهکشی، بختآزمایی، لاتاری، شانس، محاسبۀ احتمالات بورسبازی آزمایش، عدم قطعیت شیریاخط، طاس، قرعه، پشک، فال، مسابقه، با
دستفروشفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی روشندۀ دوره گرد، خردهفروش، خردهپا، بساطی، چرخی، وانتی، لحافدوز، حلاجی پادو، شاگرد، باربر، حمال هیزمشکن