[فعل] تیز بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل فعل] تیز بودن گزیدن، نیش زدن، گاز زدن سوراخ کردن، سوزنزدن، بُرّنده بودن، پاره کردن، بریدن تیز شدن، تیزتر شدن، باریک شدن، متقارب شدن [≠ تیزمزه بودن، ت
زندگی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ندگی کردن، زیستن، اقامت گزیدن، سکونت گزیدن، آشیانه کردن، مستقر شدن تصرف کردن، صاحب بودن ماندن، ساکن محلی شدن