مغشوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم وش کردن، بههم ریختن، آشفتهکردن، آشفتن، ازشکل انداختن، بدشکل کردن، تکان دادن، حرکت دادن بههم ریختن اوضاع، مداخله کردن، مانع شدن گم کردن، درجای عوضی
اشتباهی گذاشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ی گذاشتن، گم کردن، درجای عوضیگذاشتن، درجای غلط (نامناسب) گذاشتن (قرار دادن)، جای چیزیرا فراموش کردن
ناپدید شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ] ناپدید شدن، گم شدن، مفقود شدن آب شدن (و بهزمین فرورفتن)، جلوۀ خودراازدست دادن، کمرنگ شدن، پریدن، رنگ باختن گذرا بودن پخش بودن، متفرق شدن غیب
منحرف شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت حرف شدن، از راه بهدر شدن، راهرا کج کردن، چرخیدن، برگشتن، راهرا گم کردن، گم شدن بدعت کردن، گمراه شدن، بهبیراهه رفتن، خطا کردن، گناهکاربودن، بیتق