[فعل] تیز بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل فعل] تیز بودن گزیدن، نیش زدن، گاز زدن سوراخ کردن، سوزنزدن، بُرّنده بودن، پاره کردن، بریدن تیز شدن، تیزتر شدن، باریک شدن، متقارب شدن [≠ تیزمزه بودن، ت
زندگی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ندگی کردن، زیستن، اقامت گزیدن، سکونت گزیدن، آشیانه کردن، مستقر شدن تصرف کردن، صاحب بودن ماندن، ساکن محلی شدن
انتخابکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ابکردن، گزیدن، برگزیدن، اختیار کردن، ترجیح دادن، گرایش داشتن، تشخیص دادن، تمیز دادن، مشکلپسند بودن نامزد کردن، عقد کردن، پسند کردن، پسن
شخص صلحطلبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) صلحطلب، آشتیجو، هواخواهصلح گرین پیس، صلح سبز