گردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد گاه، تنگنا، باریکه، گردنه، تنگه، کتل، راه باریک رَدّ (معبر) گلو، سیب آدم، غبغب
[فعل] تیز بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل فعل] تیز بودن گزیدن، نیش زدن، گاز زدن سوراخ کردن، سوزنزدن، بُرّنده بودن، پاره کردن، بریدن تیز شدن، تیزتر شدن، باریک شدن، متقارب شدن [≠ تیزمزه بودن، ت
زندگی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام ندگی کردن، زیستن، اقامت گزیدن، سکونت گزیدن، آشیانه کردن، مستقر شدن تصرف کردن، صاحب بودن ماندن، ساکن محلی شدن
انتخابکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ابکردن، گزیدن، برگزیدن، اختیار کردن، ترجیح دادن، گرایش داشتن، تشخیص دادن، تمیز دادن، مشکلپسند بودن نامزد کردن، عقد کردن، پسند کردن، پسن
مستقر شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام دن، ایستادن، قرارگرفتن، جا گرفتن، لنگر انداختن، متوقف شدن اقامت گزیدن، منزل کردن، ساکن شدن، جا خوش کردن، جا گرمکردن، اتراق کردن از سفر بازآمدن،
مؤدب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات بین فردی ؤدب بودن، ادب را رعایت کردن، احترام گزاردن، احترام گذاشتن، فروتن بودن، صبور بودن